**مشاهیر باستان**
زندگی نامه مشاهیر و نامداران

 
تاريخ : شنبه 10 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

 
     سيد محسن صدر معروف به صدرالاشراف (1341-1250ش) ــ فرزند سيدحسين در محلات متولد شد. تحصيلات ابتدايي را تا 11 سالگي که علوم قديمه بود در همان محلات به انجام رسانيد و به علت اختلاف پدرش با ظل‌السلطان (حاكم وقت) به همراه خانواده به تهران مهاجرت كرد و به تحصيل حوزوي در تهران ادامه داد.
     صدرالاشراف ابتدا معلمي سالارالسلطنه پسر ناصرالدين شاه را برعهده داشت. پس از به سلطنت رسيدن مظفرالدين شاه حكومت همدان به سالارالسلطنه محول شد و صدر به عنوان پيشكار او به همدان رفت. در 1285ش مخبرالسلطنه (وزير عدليه) صدرالاشراف را به خدمت قضائي دعوت و به معاونت اول محاكم جزا منصوب كرد.
     پس از بمباران مجلس شورا 1287ش، دادگاه ويژه‌اي براي رسيدگي به اتهام دستگيرشدگان در باغشاه تشكيل شد، صدرالاشراف يكي از قضات اين دادگاه بود.
     صدرالاشراف پس از باغشاه تا 1312 در مشاغل قضايي زير خدمت مي‌كرد:
رئيس محاكم استيناف تهران، رياست دادگستري گيلان، رئيس شعبه دوم ديوان عالي كشور، رياست محكمه انتظامي قضات و مدعي‌العمومي كل ايران.
     محسن صدر از 1312 تا شهريور 1315 در دولتهاي فروغي و محمود جم وزير دادگستري بود سپس در دوره‌هاي يازدهم، دوازدهم، سيزدهم به نمايندگي از محلات و كمره وارد مجلس شوراي ملي شد. پس از اتمام دوره نمايندگي در 1322 در دولت سهيلي به وزارت دادگستري رسيد و در 15 خرداد 1324 با رأي اكثريت مجلس شورا به نخست‌وزيري منصوب شد. محسن صدر در دولت چند ماهه خود مورد مخالفت شديد توده‌ايها و اقليت مجلس به رهبري دكتر مصدق بود. مخالفان، او را در نشريات ” مستنطق باغشاه“ و ” ميرغضب باغشاه“ خطاب مي‌كردند. صدرالاشراف در آبان همان سال از نخست‌وزيري استعفا داد و به خارج از ايران رفت. پس از بازگشت در 1327 به استانداري خراسان منصوب شد و در 1332 به عنوان سناتور انتصابي از تهران به مجلس سنا راه يافت و رياست اين مجلس را به عهده داشت.
     محسن صدر در سن 91 سالگي در تهران فوت كرد.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

 بُزُرْگْمِهْر بُخْتَگان (سده ۶ میلادی) فرزند بُختَگ٬ وزیر خردمند خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی بود. در برخی نوشتار بزرگمهر بابرزو یا برزویه پزشک دربار انوشیروان یکسان انگاشته شده است که شاید به دلیل هم‌زمانی این دو بوده باشد.  نخست بزرگمهر برای آموزش و پرورش فرزند انوشیروان، هرمز گماشته شده‌بود. هرمز نسبت به بزرگمهر خوش رفتاری ننمود و استاد را از خود آزرد، اما سپس از کرده خود پشیمان شد و جایگاه بزرگمهر بالا گرفت، تا آنکه به وزارت رسید و در امور کشوری با شایستگی بسیار به انوشیروان خدمت نمود.  داستان‌های بسیار از خردمندی او گفته‌اند. از داستان‌های مشهور بزرگمهر پاسخی است به این پرسش در پیشگاه انوشیروان داده است:  که بزرگ‌ترین بدبختی چیست؟  فیلسوف یونانی گفت پیری و کُودنی که با تنگدستی و نداری با هم باشد، دانشمند هندی گفت بیماری های جسمی که با دردهای روحی فزون گردد، بزرگمهر گفت که آدمی ببیند که عمرش در حال به پایان رسیدن است و کار نیکی نکرده باشد، این بدترین بدبختی هاست. این پاسخ در پیش خسرو بسیار پسندیده آمد و مقام و ارج بزرگمهر در برابر دانشمندان و فیلسوفهای خارجی نمایان شد.  همچنین گویند وقتی پادشاه هند دستگاه شطرنج نزد پادشاه ایران فرستاد، بزرگمهر اسرار آنرا کشف کرد و در مقابل بازی تخته نرد را اختراع نمود. این رویداد در متنی پهلوی بنام چترنج نامک آمده است. نوشتاری بزبان پهلوی بنام پندنامگ وزرگمهر بختگان یعنی پندنامهٔ بزرگمهر پسر بختگان بدو منسوب است که دارای ۴۳۰ کلمه است.  همچنین در جوامع الحکایات آمده است روزی از سرزمین روم نامه‌ای به انوشیروان رسید. در نامه مطلبی معما گونه نوشته شده بود. همه دانشمندان بزرگ شهر جمع شدند تا نامه را بخوانند، اما نتوانستند ولی بزرگمهر مطالب آنرا فهمید و مفهوم نامه را ترجمه کرد.  سخنان حکیمانه بوذرجمهر حکیم   بزرگمهر   بزرگمهر (بوذرجمهر حکیم) وزیر دربار انوشیروان عادل پادشاه بلند مرتبه سلسله ساسانیان ایران بود :  ستوده و نیک فرجام کسی است که دادگر و نیکنام و در کردار و گفتار به هنجار باشد .   آنچه دلخواه همه است جز تن درستی نیست ، که اگر کسی روزی از آن محروم شد آرزویی جز بدست آوردنش ندارد .  فر و شکوه زمانی فزونی می یابد که دانا نزدمان ارجمند باشد ، و کام بدخواه را به زهر بی اعتنایی بیالایم .   برترین دانش ها یزدان پرستی است .  دانایان روشندل می دانند که دوران زندگی دراز نیست ، تن آدمی از این جهان است و روان از سرای دیگر .   دل در آرزوی آنچه دسترسی بدان متصور نیست نباید بست ، از آنکه مایه رنج تن و بلای جان است .   کسی در شمار دانایان است که بر آنچه از دستش رفته افسوس نخورد ، از نایافته به رنج نباشد ، چون در طلب مرادی با سختی رویا رو شود سست نگردد و دل به ناامیدی نسپارد .  خود را با هوس نزدیک مکن که خرد از تو روی بر می تابد .  اگر خرسند و رضا باشی زندگی به دلخواه می سپاری .  در آیین خرد در هر کاری اندیشه باید .  برای آدمی دشمن دانا از دوست نادان بهتر است .   دیو کین و دیو سخن چینی گزنده است . سخن چین هرگز جز به دروغ لب نمی گشاید . گفتارش همیشه بی فروغ است .دو روی و سخن چین از مهر یزدان بی بهره اند و از او در هراسند .  هرکس گوش نصیحت نیوش داشته باشد ، و دل به آموختن بسپارد ، بسا سخنان سودمند که از دانایان بشنود .   کسی که زبانش را از بد گفتن باز دارد ، و دل هیچ کس را به گفتن سخنان زشت نیازارد .   به نزدیک خردمندان چهار چیز بر پادشاهان عیب است : ترسیدن در میدان جنگ ، گریز از بخشندگی ، خوار داشتن رای خردمندان ، شتابزدگی و نا آرامی و بیقراری در کارها .   سخنی که سودی در آن نیست نگفتن بهتر ، چه سخن بی سود در مثل مانند، آتشی است که دودش بسیار و گرمی و فروغش سخت اندک باشد .  برای نادان پیرایه ای سزاورتر و زیباتر از خاموشی نیست .  فرخنده روزگار کسی است که اهرمن او را از راه راست بیرون نبرد و همواره بی گناه زندگی کند .   کسی که به حکمت پروردگار معتقد و خستو باشد به بد ونیک روزگار نمی پردازد چنین بنده ای در پرستیدن یزدان بیشتر می کوشد و از بد سکالی و پیروی دیوان می پرهیزد ، ناکردنی نمی کند و از رنجه کردن بی گناهان بیزاری می جوید .   نام جستن بی دلیری میسر نمی گردد ، و زمانه از بددلان بیزار است .   صفحه نخست یادگار بزرگمهر      یادگار بزرگمهر نام یکی از پندنامه‌های پهلوی (زبان پارسی میانه) است که منسوبست به بزرگمهر بختگان وزیر خسرو انوشیروان.  یادگار بزرگمهر جزو متون پهلوی چاپ جاماسپ‌جی دستور مینوچهر جی جاماسپ-اسانا است. درونمایه این کتاب در حدود ۲۶۳ پند و اندرز است.  با مقایسه متن یادگار بزرگمهر با گفتاری از شاهنامه فردوسی به نام «پند دادن بوزرجمهر نوشین‌روان را» می‌توان بدین نکته پی برد که بی هیچ شکی این متن پهلوی یکی از منابع شاهنامه بوده و آن را فردوسی خود و یا مهربانِ سرای او از پهلوی ترجمه کرده است.   اگرچه در همه جا و در همه واژه‌ها این دو متن تطبیق کامل ندارند ولی باز تقریباً همه اندرزها و مضمون‌ها (با اندک اختلافی) با همان نظم و ترتیب متن پهلوی در شاهنامه نیز آمده است.  در ترجمه و نظم این متن پارسی میانه، بایستی فردوسی رنج فراوانی برده باشد زیرا در پایان این گفتار می‌گوید:   سپاس از خداوند خورشید و ماه که رَستم ز بوزرجمهر و ز شاه چون این کار دلگیرت آمد به‌بُن  ز شطرنج باید که رانم سَخُن



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

 سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده  بودند، را  با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت. «ژول سزار» Julius Caesar و «پومپه» Pompee و «کراسوس» Crassus سه تن از سرداران بزرگ روم بودند که کشورهای پهناوری را که به تصرف این دولت درآمده بود، اداره می‌کردند. «کراسوس» فرمانروای شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران و سپس هند را در سر می‌پروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. «کراسوس» با سپاهی مرکب از 42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان را بر دوش داشت به سوی ایران روانه شد و « ارد Orod » ( اشک 13) پادشاه دلاور اشکانی که خود در شرق ایران در حال جنگ با مهاجمین بود ، سورنا  فرمانده مورد اعتماد خود را  به جنگ رومیها فرستاد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از آذربادگان آغاز و تا قلب میان رودان ادامه یافت . در جنگی که در جلگه‌های میان رودان ( بین‌النهرین ) و در نزدیکی شهر  کاره Carrhae «حران»  روی داد. در جنگ «حران»، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و به یاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و دستگیر کند. «کراسوس» و پسرش «فابیوس» Fabius در این جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومیها موفق به فرار گردیدند. جنگ حران که نخستین جنگ میان ایران و روم به شمار می‌رود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پی‌درپی برای نخستین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران و دولت پارت را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد.،دولت روم  در پیشرفت مرزهای خود در شرق، با سد نیرومند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی «سورنا» بر «کراسوس» و شکست روم از ایران، نزدیک به یک سده، رود فرات مرز شناخته شده میان دو کشور گردید و رومیها برای جلوگیری از شکستهای آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.
مرگ سورنا ، باعث شد اروپائیان مرگ او را برگردن اشک سیزدهم بیافکنند تا بدین گونه انتقام از پادشاه مقتدر امپراطوری ایران بگیرند .
و متاسفانه این دسیسه کارگر افتاد بگونه ای که زخم این نیرنگ سپاه ایران را ضعیف و ضعیف تر نمود .
و تا پایان دوره سلسله اشکانی دیگر سپاهی به اقتدار و بزرگی دوران اشک سیزدهم پدید نیامد .
اروپائیان هر گاه در صحنه قدرت نتوانسته اند پیش روند ، دست به حیله گری و دروغ گویی زده اند و فاحش ترین نمونه آن دسایس آنها در طی سلسله اشکانی است...



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,

 

بیوگرافی و زندگینامه

 سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده  بودند، را  با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت. «ژول سزار» Julius Caesar و «پومپه» Pompee و «کراسوس» Crassus سه تن از سرداران بزرگ روم بودند که کشورهای پهناوری را که به تصرف این دولت درآمده بود، اداره می‌کردند. «کراسوس» فرمانروای شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران و سپس هند را در سر می‌پروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. «کراسوس» با سپاهی مرکب از 42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان را بر دوش داشت به سوی ایران روانه شد و « ارد Orod » ( اشک 13) پادشاه دلاور اشکانی که خود در شرق ایران در حال جنگ با مهاجمین بود ، سورنا  فرمانده مورد اعتماد خود را  به جنگ رومیها فرستاد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از آذربادگان آغاز و تا قلب میان رودان ادامه یافت . در جنگی که در جلگه‌های میان رودان ( بین‌النهرین ) و در نزدیکی شهر  کاره Carrhae «حران»  روی داد. در جنگ «حران»، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و به یاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و دستگیر کند. «کراسوس» و پسرش «فابیوس» Fabius در این جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومیها موفق به فرار گردیدند. جنگ حران که نخستین جنگ میان ایران و روم به شمار می‌رود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پی‌درپی برای نخستین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران و دولت پارت را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد.،دولت روم  در پیشرفت مرزهای خود در شرق، با سد نیرومند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی «سورنا» بر «کراسوس» و شکست روم از ایران، نزدیک به یک سده، رود فرات مرز شناخته شده میان دو کشور گردید و رومیها برای جلوگیری از شکستهای آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.
مرگ سورنا ، باعث شد اروپائیان مرگ او را برگردن اشک سیزدهم بیافکنند تا بدین گونه انتقام از پادشاه مقتدر امپراطوری ایران بگیرند .
و متاسفانه این دسیسه کارگر افتاد بگونه ای که زخم این نیرنگ سپاه ایران را ضعیف و ضعیف تر نمود .
و تا پایان دوره سلسله اشکانی دیگر سپاهی به اقتدار و بزرگی دوران اشک سیزدهم پدید نیامد .
اروپائیان هر گاه در صحنه قدرت نتوانسته اند پیش روند ، دست به حیله گری و دروغ گویی زده اند و فاحش ترین نمونه آن دسایس آنها در طی سلسله اشکانی است...



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:"سلمان فارسی",

 بیوگرافی و زندگینامه

 

زادگاهش قريه دشت ارژن فارس (هفت فرسنگي شيراز) بود و قبيله اش در کازرون احترام فوق العاده داشتند و حتي پس از آن كه كازرون به دست مسلمين افتاد، اين طايفه از پرداخت جزيه معاف شدند. از رجال برجسته قبيله سلمان، يكي شيخ ابواسحق ابراهيم بن شهريار بن مهريار كازروني است كه در مدت عمر خود صدقات سلمان فارسي را از بيت المال خلفاي عباسي مي گرفت و بين افراد عشيره تقسيم مي نمود.
نامش پيش از اسلام روزبه بن وخشودان بود.
سلمان هنگامي كه مژده ظهور پيغمبر را شنيد عازم تهامه شد. اما در بين راه اسير گرديد و او را به يك يهودي فروختند. يهودي نيز سلمان را به زني از طايفه بني سليم فروخت. پيغمبر هنگام عبور، مهمان خداوند سلمان شد و او را كه ايمان آورده بود خريده آزاد كرد.
وي چنان مورد علاقه رسول ا... قرار گرفت كه سلمان محمديش ناميد. سلمان از حواريين حضرت رسول و در شمار اهل بيت عصمت و طهارت مي بود كه زهد و تقوي و وفور عقل و عملش مورد تأييد پيغمبر و بزرگان اسلام بود. سلمان در زمان خلافت عمر، والي مدائن شد. در آن هنگام به كاخ والي نرفت بلكه در دكاني مي نشست و به امور مردم رسيدگي مي نمود. سلمان داراي چنان مقامي بود كه پس از مرگ، حضرت علي با دست خود او را غسل داد. درباره سلمان در كتب متعدد قلمفرسايي زيادي شده كه جامع ترين آنها در كتاب نفس الرحمن اثر علامه نوري حاج ميرزا حسن و اواخر جلد ششم و جلد هشتم بحارالانوار مجلسي آمده است . برخى از مورخان وفات سلمان فارسي (صحابه معروف و بلند آوازه رسول خدا (ص) كه عمري دراز و توان فرسا داشت) را هشتم صفر دانسته اند. اگر منظورشان صفر سال 35 قمرى باشد، معلو م مي گردد كه وفات وي در آخرين سال خلافت عثمان بن عفان روى داده است. ولى اگر مرادشان صفر سال 36 قمرى باشد، دانسته مى شود كه وى در اوائل خلافت حضرت على عليه السّلام زنده بود و حكومت مدائن را هم چون گذشته بر عهده داشت و پس از قريب به پنجاه روز از خلافت آن حضرت، در مدائن وفات يافت. حضرت على عليه السّلام آن هنگام در مدينه ساكن بود و هنوز به كوفه مهاجرت نكرده بود. آن حضرت، در عالم غيب از مدينه به مدائن رفت و بر جنازه سلمان نماز خواند و وى را در همان مكان دفن نمود.
سلمان فارسى چه آن هنگامى كه در مدينه ساكن بود و چه آن هنگامى كه به كوفه هجرت كرد و چه آن هنگامى كه از سوى عمربن خطاب به حكومت مدائن منصوب شد، لحظه اى از محبت و دوستى حضرت على عليه السّلام و خاندان آن حضرت غافل نشد. او از ياران نزديك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امام على عليه السّلام و از شيعيان نخستين و راستين صدر اسلام است.
وى در مدائن وفات يافت و حضرت على عليه السّلام در عالم معنى و غيب، خود را به مدائن رسانيد و او را غسل و كفن كرد و بر جنازه اش نماز خواند و در همان جا دفن نمود. .



ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:"بابک خرمدین ","بابک","خرمدین",

 

بیوگرافی و زندگینامه

بابک از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان بود، گويا مسلمانش كرده بودند و نام عربيش حسن  بود. جنبشي كه بابك در ایران آغاز كرد و رسما نام  جنبش خرم‌دينان  برخود داشت، يك ايدئولوژي مشخصي را مطرح میكرد كه هدفش براندازي نهائي سلطه‌ي عرب - برقراري مساوات انساني در ايران - تأمين خوشيي براي همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود. ابن حزم مينويسد كه  ايرانيان ازنظر وسعت ممالك و فزوني نيرو برهمه‌ي ملتها برتري داشتند، به همین جهت لقبِ آزادگان را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند . چون دولت باشکوه و سترگ ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو برافتاد و عرب كه نزد آنها دونپايه‌ترين قوم جهان بود برآنها مسلط گرديد اين امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصيبتي تحمل‌نشدني روبرو يافتند، و برآن شدند كه با راههاي مختلف به جنگ با اعراب برخيزند. ازجمله رهبران آزادی بخش و ملی ایران میتوان سنباد، مقنع، استادسيس، بابك و ديگران را نام برد . دولت ساسانی که نیز که در سالهای پایانی عمرش به سر می برد بدون شک اگر با حمله اعراب روبرو نمی گشت با قیامهایی ملی همچون زمان پارتیان تغییر سلسله می دادند و حکومتی قوی تر و جدید به صورتی کاملا ایرانی روی کار می آمد همانگونه که پارتیان بر ضد سلوکیان یونانی در ایران قیام کردند و دست بیگانگان را از این سرزمین برچیدند و سلسله قدرتمند شاهنشاهی پارتی را برقرار نمودند
 
نام  خرم‌دين  كه به پاخاستگانِ ايراني براي اين جنبش برگزيده بوده‌اند به روشني نشان ميدهد كه اين يك جنبش مزدكي بوده و همه‌ي شعارها و برنامه‌هاي مساوات‌طلبانه و ضد بهره‌كشي مزدك را دنبال ميكرده است. خود مزدک در تاریخ دینی که ادعای پیامبری آن را می کرد از زرتشت گرفته بود و با تغییراتی می خواست آن را به روز کند ولی چون در برابر دین بهی که دارای پایه های بسیار کهن بود قدرتی نداشت نتوانست گسترش یابد . ابن حزم تصريح ميكند كه  خرم‌دينانِ پيرو بابك يك فرقه‌ي مزدكي بودند . اساس تعاليم مزدك برآن بود كه مردم بايد هم دراين دنيا و هم دردنياي ديگر به سعادت و شادمانی دست يابند؛ يعني هم دراين دنيا با كسب وكار وكشاورزي و صنعتْ براي خودشان بهشت بسازند، و هم با انجام كارهاي نيكو و خودداري از كارهاي بد رضايت خدا را حاصل كنند تا درآخرت به بهشت بروند.  نيك  در تعاليم مزدك عبارت بود ازگفتار وكرداري كه به خود يا ديگري منفعتي برساند و سعادتي فراهم آورَد؛ و  بد  عبارت بود ازگفتار يا كرداري كه به خود يا ديگران آسيب و گزند وارد آورد يا سبب محروميت شود. ابن‌النديم در وصف يكي از ايرانيانِ مزدكي مقيم بغداد به نام  خسرو ارزومگان  كه ويرا  پيرو مذهبي شبيه مذهب خرم‌دينان  ناميده، مينويسد كه به پيروانش دستور ميداد بهترين لباسها بپوشند، و خودش نيز بهترين لباسها مي‌پوشيد و به آن افتخار ميكرد
 
مركز فعاليت بابك در آذربايجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به فعالیت بود . جماعات بزرگي از عربها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهايش آذرآبادگان اقامت گرفته بودند. هدف او از ميان بردن سلطه‌ي اربابانِ عرب بود كه نزديك به دوقرن مردم ایران را تاراج ميكردند. قبايل عرب همراه با فتوحات عربي به درون آذربايجان و دیگر شهرهای ایران سرازير شدند. بلاذري درباره‌ي سرازير شدنِ عربها به آذربايجان در زمان عثمان و امام علي، مينويسد  بسياري از عشاير عرب از بصره وكوفه و شام به آذربايجان سرازير شدند و هرگروهي برهرچه از زمين توانست دست يافت و مصادره كرد، و بعضي‌شان زمينهائي را از عجمها خريدند و روستاهائي نيز به اين عشاير واگذار شد، و مردم اين روستاها به مُزارعينِ اينها تبديل شدند
 
آغاز نهضت بابك در ایران را سال ١٩٤خ ذكر كرده‌اند. در مدت كوتاهي سراسر روستائيان نيمه‌ي غربي ايران و جنوب ایران به نهضت خرم‌دينان پيوستند. طبري مينويسد كه  مردم روستاهاي نواحي اصفهان و همدان و ماهسپيدان و مهرگان‌كدك و جز اينها نيز به دين خرم‌دينان درآمدند . نخستين درگيري ناكامِ سپاهيان دولت عباسي و بابك درسال ١٩٨خ گزارش شده و خبر از شكست سپاه عباسي مي‌دهد. دومين درگيري ناكامِ سپاه عباسي و بابك درسال ٢٠٠خ بود كه بخش اعظم سپاهيان عباسي را بابك در غربِ ايران- نزديكي‌هاي همدان- كشتار كرد. اعزام نيروهاي عباسي به جنگ بابك درسراسر سالهاي ٢٠٠- ٢٠٦خ تكرار شد و هربار از بابك شكست يافتند. در سال ٢٠٣خ در دو نبرد بزرگ، دوتن از فرماندهان برجسته‌ي دولتِ عباسي به قتل رسيدند؛ و يك فرمانده برجسته نيز شكست يافته فرار كرد. در سال ٢٠٦خ يك افسر برجسته‌ي عرب با سِمَتِ والي آذربايجان اعزام شد و سپاه بزرگي در اختيارش نهاده شد تا به‌كار بابك پايان دهد. اين مرد نزديك به دوسال با بابك درگير بود، و در خردادماه ٢٠٨خ دركنار روستاي بهشتاباد كشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند
 
خليفه‌ي عباسي در اواسط تابستان ٢١٢خ چندين لشكر به غرب ايران فرستاد، كه به گزارش طبري شصت هزار تن از روستائيان ناحيه‌ي همدان را قتل عام كردند، ولي بابك توانست شكستهاي سختي بر اين نيروها وارد سازد و با تلفات و این متجاوزان را با شكست به بغداد برگرداند. به دنبال اين شكستها، خليفه تصميم گرفت كه امر مقابله با بابك را به يك افسرِ مانوي مذهبِ نومسلمان ايراني معروف به  افشين ، از خاندان ساسانی واگذارد. افشين چندي پيش براي سركوب شورشهاي مصر اعزام شده بود و مأموريتش را به نحوي بسيار پسنديده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. اورا خليفه فراخوانده به مقابله‌ي خرم‌دينان گسيل كرد. افشين درناحيه‌ي همدان مستقر شد و در غرب و مركزِ ايران از همدان و آذربايجان تا اصفهان و ري، با بزرگان روستاها مذاكراتي انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق کردن آنها از کنار بابک به آنان داد كه به ظاهر برآورنده‌ي خواسته‌هاي روستائيان بود
افشين پس ازآنكه اوضاع غرب ايران را در خلال يك‌سال و نيم با سیاست ضد ایرانی و در جهت حمایت از اعراب و تهديد و هداياي نقدي (كه به دهخدايان ميداد) آرام كرد، براي به دام افكندنِ بابك نقشه چيد. كارواني با محموله‌ي امداد مالي و غذائي از بغداد عازم اردبيل شد تا به دژي كه محل استقرار سپاهيان خليفه بود تحويل دهد. بابك بي‌خبر از دامي كه افشين برايش چيده بود، تصميم گرفت كه راه را برآن كاروان بربندد و محموله‌هايش را تصاحب كند. افشين شبانه بدون سروصدا و بدون نواختن كوس و كَراناي (شيپور جنگي)، در نزديكيهاي دژ موضع گرفت؛ زيرا يقين داشت كه بابك براي تصرف دژ خواهد آمد. بابك ابتدا يك قرارگاه كوچكِ سپاهيان خليفه بر سرراهش را مورد حمله قرار داد و افرادش را كشت، آنگاه به كنار دژ رفته به افرادش استراحت داد كه روز ديگر به دژ حمله كنند. دراين هنگام افشين براو شبيخون زد. گويا همه‌ي افرادي كه همراه بابك بودند كشته شدند، ولي بابك جان سالم ماند (زمستان سال ٢١٤خ). افشين پس ازآن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با كلانترانِ روستاها كار پراكنده كردن بقاياي هواداران روستائي بابك در ایران را دنبال كند
 
از اوائل سال ٢١٥خ منطقه‌ي نفوذ بابك كه سابقا به همدان و اصفهان و ري ميرسيد، ازحد مناطق كوهستاني هشتادسر در آذربايجان فراتر نميرفت. افشين پس از برگزاري مراسم نوروز و سيزده به‌در براي حمله به بابك آماده شد. نخستين حمله‌ي او به هشتادسر با شكست مواجه شد. پس ازآن در سراسر ماههاي اين سال چندين حمله به هشتادسر صورت گرفت كه همه ناكام ماند. داستان اين نبردها را طبري با استفاده از آرشيو گزارشهاي كتبي به تفصيل دقيقي درحجم حدود ٣٠ صفحه ذكر كرده است كه همه خبر از رشادتهاي بيمانندِ بابك و يارانش ميدهد
 
در بهار سال ٢١٦خ سپاه امدادي خليفه با سي ميليون درهم كمك مالي به بَرزَند رسيد؛ و افشين حملاتش به بابك را ازسر گرفت. افشين ابتدا به كلان‌رود منتقل شده درآنجا اردو زد و برگرد خويش خندق كشيد. به زودي يك لشكر بابك تحت فرمان آذين- برادرِ بابك- به سوي كلان‌رود حركت كرد. نبرد سپاهيان افشين و بابك در يكي ازدره‌هاي تنگ كوهستاني درگرفت، كه تفاصيل آن‌را طبري ذكر كرده ولي نتيجه‌ي آن را معلوم نميدارد. ازآنجا كه اين تفاصيل از روي سند كتبي گزارش افشين نوشته شده، ميتوان پنداشت كه افشين اين بار نيز با شكست مواجه شده ولي شكست خود را در نامه‌اش منعكس نكرده باشد. دراين ميان لشكرهاي امدادي پيوسته از بغداد ميرسيد. افشين پيشروي آهسته در گذرگاههاي كوهستاني به سوي قرارگاه بابك را ادامه داد. او بر هركدام از گذرگاههاي استراتژيك دست مي‌يافت دژي بنا ميكرد و پيرامونش را خندقي ميكشيد و لشكري درآن مي‌گماشت تا تحركات احتمالي روستائيان منطقه را زير نظر بگيرد. بدين ترتيب افشين به قرارگاه بابك در منطقه‌ي  بذ در کلیبر نزديك شد. ازاين به بعد نام بخاراخدا از فئودالهاي بزرگِ ايراني‌تبارِ سغد بعنوان يكي از فرماندهان برجسته‌ي سپاه افشين به ميان مي‌آيد. استقرار افشين برفراز يكي از بلنديهاي مشرف بر  بذ دركنار  رودرود  ماهها بطول انجاميد. بابك دسته‌جات مسلحش را به گذرگاههاي كوهستاني ميفرستاد تا دسته‌جات افشين را به دام افكنند، و خودش در قرارگاهش در برابر ديدگان افشين موضع گرفته بود و همه‌روزه جشن شادي برپا ميكرد و افرادش ناي و دهل ميكوفتند و پايكوبي ميكردند و سرود ميخواندند و افشين خائن به ایران را به استهزاء ميگرفتند. دريكي از روزها بابك مقاديري خيار و سبزيجات و هندوانه براي افشين هديه فرستاد و به او پيام داد كه  مي‌بينم شما جز كُماچ و شوربا چيز ديگري براي خوردن نداريد؛ دلم برايتان ميسوزد و اميدوارم اين هدايا دلتان را نيز نسبت به ما نرم كند . افشين كه ميدانست هدف بابك ازاين كار برآورد نيروي او باشد سردسته‌ي اين مأموران را با گروهي از افرادش فرستاد تا سه خندق بزرگ و ديگر خندقها را بازديد كند و خبرش را براي بابك ببرد، شايد بابك دست از مقاومت برداشته و تسليم شود
 
در شهريورماه ٢١٦خ و زماني كه روستائيان سرگرم كار در مزارع و باغستانها بودند، حمله‌ي افشين به شهر  بذ  (مركز بابك) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشين به نزديكي بذ رسيد و بابك فقط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید . به همین جهت شخصی به نزد او فرستاده پيام داد كه چنانچه او تعهد بسپارد كه به وي و مردانش آسيب نرسد، شهر را به او تسليم خواهد كرد. افشين پاسخ مساعد داد و بابك شخصا از دژ بيرون آمد تا با افشين مذاكره كند. افشين نيز وقتي دانست كه بابك درحال نزديك شدن به اواست به طرف او رفت. چون بابك و افشين در فاصله‌ئي ازهم قرار گرفتند كه ميتوانستند صداي يكديگر را بشنوند، بابك به او گفت: حاضرم كه تسليم شوم ولي مهلت ميخواهم كه خود را آماده كنم. افشين گفت: چندبار به تو گفتم كه بيا و تسليم شو، ولي قبول نكردي. اكنون نيز دير نيست، اگر امروز تسليم شوي بهتر از فردا است. بابك گفت: من تصميم خودم را گرفته‌ام و تسليم ميشوم؛ ولي بايد تعهدنامه‌ي كتبي خليفه را برايم بياوري تا اطمينان يابم كه چنانچه تسليم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندي نخواهد رسيد. افشين به او قول داد كه چنين خواهد كرد
 
 
ولي بابک که افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست افشین را فریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود . در همان لحظاتي كه بابك با افشين درحال مذاكره بود و به افسرانش پيام فرستاده بود كه دست از نبرد بكشند تا به ظاهر با افشين به نتيجه برسد، تيپهاي سپاه افشين وارد شهر  بذ شدند وآتش در شهر افكندند و شهر را ويران کردند . گروهي به فراز كاخ بابك رفتند تا پرچم اسلام برافرازند. گروههاي بسياري در كوچه‌ها در حركت بودند وآتش به خانه‌ها مي‌افكندند و شهرها را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابك رسید و سریعا محل مذاكره را ترك كرده به شهر برگشت شايد بتواند شهر را نجات دهد. ولي دير شده بود. كشتار و تخريب و نفرت‌افكني و آتش‌زني تا پايان روز ادامه يافت، كليه‌ي مدافعان شهر به قتل آمدند، و افراد خانواده‌ي بابك دستگير شده به نزد افشين فرستاده شدند. درپايان روز كه سپاه افشين به خندقشان برگشتند، بابك و مرداني كه همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از ديدن ويرانيها از شهر رفته در دره‌ئي دركنار هشتادسر مخفي شدند. روز ديگر نيز به روال همانروز تخريب و آتش‌زني ازسر گرفته شد و اين كار تا سه روز ادامه داشت تا شهر به‌كلي سوخت و اثري ازآبادي برجا نماند
افشين به همه‌ي كلانتران روستاهاي اطراف، ازجمله به ديرها و كليساهاي مسيحيان كه در همسايگي آذربايجان درخاك ارمنستان بودند نامه نوشت كه هرجا از بابك خبري به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نيكو دريافت كنند. بابك با دوبرادرش و مادر و همسرش  گل‌اندام  راهی جنگلهای ارمنستان و آران شدند. كساني به افشين خبر دادند كه بابك و چندتن از يارانش در يك دره‌ي پردرخت وگياه درمرز آذربايجان وارمنستان مخفي است. افشين برگرداگرد آن دره دسته‌جات مسلح مستقر كرد تا از هرراهي كه بيرون آيد دستگيرش كنند. او ضمنا امان‌نامه‌ي خليفه را كه ميگفت درآن روزها رسيده به افرادِ بابك كه اسيرش بودند نشان داد، و به يكي از برادرانِ بابك و چندتني از كسانش كه اجبارا تسليم شده بودند سپرد وگفت: من انتظار نداشتم كه به اين زودي نامه‌ي خليفه برسد، و اكنون كه رسيده است صلاح را درآن ميدانم كه براي بابك بفرستم. او ازآنها خواست كه نامه را برداشته براي بابك ببرند و راضيش كنند كه بيايد و خود را تسليم كند. آنها گفتند كه محال است بابك تن به تسليم دهد؛ زيرا كاري كه نمي‌بايست اتفاق مي‌افتاد اكنون اتفاق افتاده و جائي براي آشتي باقي نمانده است. افشين گفت:  اگر اين‌را برايش ببريد او شاد خواهد شد . سرانجام دوتن از یاران بابك حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابك نامه‌ئي همراه اينها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد كه  اينها با امان‌نامه‌ي خليفه به نزدش آمده‌اند و او صلاح را درآن ميداند كه وي خود را تسليم كند . چون فرستادگان به نزد بابك رسيدند بابك به آنها و به پسرش كه نامه به وي نوشته بود دشنام داد و گفت  اگر اين جوان پسر من بود بايد مردانه ميمُرد نه اينكه خودش را به دشمن تسليم ميكرد . به آن دونفر نيز گفت كه  شما اگر مرد بوديد نبايد اكنون زنده مي‌بوديد تا پيام دشمن را به من برسانيد؛ زيرا مردن در مردي بهتر است از لذتِ زندگي چهل‌ساله در نامردي . سپس يكي ازآنها را دردم كشت و ديگري را با همان امان‌نامه‌ي خليفه باز فرستاد، و گفت به پسرم بگو كه  حيف ازنام من كه برتواست. اگر زنده بمانم ميدانم با تو چه كنم
 
بعد ازآن بابك دريكي از روزها با همراهانش ازدره خارج شده به سوي ارمنستان به راه افتاد. افراد افشين كه از بالا نگهباني ميدادند آنها را ديده تعقيب كردند. بابك و همراهانش به چشمه‌ساري رسيدند و ازاسب پياده شدند تا استراحت و تجديد نيرو كنند و غذائي بخورند. افراد تعقيب‌كننده برآن بودند كه بابك را غافلگير كنند، ولي هنوز به نزد بابك نرسيده بودند كه بابك وجودشان را احساس كرده خود را برروي اسب افكند و ازجا درپريد. سواران تعقيبش كردند. زن و مادر و يك برادر بابك دستگير شدند. بابك وارد خاك ارمنستان شد و چون خسته وگرسنه بود به يك مزرعه رفت كه چيزي بخرد. سرانِ آن روستا نيز مثل ديگر روستاها پيام افشين را دريافته بودند، و ميدانستند كه اگر بابك را تحويل دهند جائزه دريافت خواهند كرد. يكي از كشاورزان با ديدن بابك كه رخت برازنده دربر داشت و سوار براسبي نيكو بود وشمشيري زرين حمايل كرده بود، گمان كرد كه او شايد بابك باشد. لذا خبر به كشيش روستا برد. كشيش چند نفر را برداشته به سرعت خودش را به بابك رساند كه درحال غذا خوردن بود. او به بابك تعظيم كرده دستش را بوسيده گفت:  من از دوستداران توام، و ازتو ميخواهم كه به مهماني به خانه‌ام بيائي. دراين روستا و اطراف آن همه‌ي كشيش‌ها دوستدار توهستند و اگر با ما باشي آسيبي به تو نخواهد رسيد . بابك كه خسته و درمانده بود، فريب احترامها و وعده‌هاي كشيش را خورد و همراه او وارد خانه‌اش شد. كشيش از همانجا شخصی را به نزد افشين فرستاد تا به وي اطلاع دهند كه بابك درخانه‌ي اواست. افشين يكي از افرادش را به نزد كشيش فرستاد تا بابك را شناسائي كند و نسبت به درستي پيام كشيش اطلاع يابد. كشيش به فرستاده‌ي بابك رخت طباخان پوشاند، و وقتي آن مرد سيني غذا را براي بابك و كشيش برد بابك ازكشيش پرسيد: اين مرد كيست؟ كشيش گفت: ايراني است و مدتي پيشتر مسيحي شده و به ما پيوسته در اينجا زندگي ميكند. بابك با مرد حرف زد و پرسيد اگر مسيحي شده چه ضرورتي داشته كه اينجا باشد. مرد گفت: من از اينجا زن گرفته‌ام. بابك به شوخي گفت:  ازمردي پرسيدند ازكجائي؟ گفت: ازآنجا كه زن گرفته‌ام
 
به‌هرحال كشيش به افشين پيام داد كه دودسته‌ي مسلح را به نقطه‌ي مشخصي بفرستد، و روزي را نيز مقرر كرد كه بابك را به بهانه‌ي شكار به آنجا خواهد بُرد. اين عمل براي آن بود كه او نميخواست بابك را در خانه‌اش تحويل مأموران افشين بدهد، زيرا ازآن ميترسيد كه بابك زنده بماند و دوباره جان بگيرد و ازاو انتقام بكشد. طبق قراري كه در پيامش به افشين داده بود، كشيش يكروز به بابك گفت:  چند روزي است كه درخانه نشسته‌اي و ميدانم كه ازاين حالت دلگير و خسته‌اي. اگر تمايل داري من زميني دارم كه آهوان بسياري درآنجا يافت ميشوند، و چندتا باز شكاري نيز دارم كه گاه آنها را با خود به شكار مي‌برم. بيا فردا به شكار برويم . بابك درخلال چند روزي كه مهمان كشيش بود ازاو و اطرافيانش رفتارهاي نيكي ديده و كاملا به او اعتماد يافته بود. افشين دودسته‌ي مسلح از افراد برجسته‌اش را همراه دو افسر از خاندان ايراني سُغد به نامهاي پوزپاره و ديوداد به محلي كه كشيش تعيين كرده بود فرستاد تا كمين كنند و درلحظه‌ي مناسب برسر بابك بتازند و دستگيرش كنند. بابك در روز مقرر همراه كشيش به شكار رفت ولي خودش شكارِ  پوزپاره  و  ديوداد  گرديد. وقتي بازداشتش كردند و دستهايش را ازپشت مي‌بستند، رو به كشيش كرده به او دشنام داد و گفت:  مردك! اگر پول ميخواستي من ميتوانستم بيش ازآنچه اينها به تو خواهند داد بدهمت. مطمئنم كه مرا به بهاي اندك فروخته‌اي
 
روزي كه قرار بود بابك را وارد برزند (اقامتگاه افشين) كنند، افشين مردم شهر و بسياري از مردم روستاهاي دور و نزديك را در ميدانِ بزرگي در بيرون شهر در دوسو گرد آورد و ميانشان فاصله‌ي كافي گذاشت تا بابك بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند كه كارِ بابك تمام است. ساعتي كه بابك را در زنجيرهاي گران از ميان دوصفِ مردم ميگذراندند، شيون زنان وكودكان بلند شد كه براي رهبر محبوبشان ميگريستند و برسر وسينه ميزدند. افشين با صداي بلند خطاب به زنهاي شيون‌كننده گفت: مگر شما نبوديد كه ميگفتيد بابك را دوست نداريد؟ زنان با شيون جواب دادند:  او اميد ما بود و هرچه ميكرد براي ما ميكرد
 
برادر بابك نيز مثل بابك نزد يكي از كشيشان پنهان شده بود. ويرا نيز آن كشيش به مأموران افشين تحويل داد
 
موضوع بابك چنان براي خليفه بااهميت بود كه وقتي خبر دستگيريش را شنيد جايزه‌ي بزرگي براي افشين فرستاد و به او نوشت كه هرچه زودتر ويرا به پايتخت ببرد. فرستادگان خليفه همه‌روزه به آذربايجان اعزام ميشدند تا با افشين درتماس دائم باشد و او بداند كه چه وقت و چه ساعتي افشين و بابك به پايتخت خواهند رسيد؛ و برفراز تمام بلنديهاي سرراه و دركنار جاده ديدبان گماشت تا هرگاه افشين را ببينند به يكديگر جار بزنند و همچنان اين جارها تكرار شود تا به خليفه برسد. او همه‌روزه هيئتي را همراه با هدايا و اسب و خلعت به نزدِ افشين ميفرستاد تا قدرداني از خدمت افشين را به بهترين وجهي نشان داده باشد. افشين در ديماه ٢١٦خ با شوكت و شكوه بسيار زيادي وارد پايتخت خليفه گرديده به كاخي رفت كه به خودش تعلق داشت و بابك را نيز درآن كاخ زنداني كرد. چون هوا تاريك شد و مردم به خواب رفتند، خليفه به يكي از محرمانش مأموريت داد تا بطور ناشناس به نزد بابك برود و اورا ببيند و بيايد اوصافش را به او بگويد. آن مرد چنان كرد، و افشين وي‌را بعنوان مأمور حامل آب به اطاقي برد كه بابك درآن زنداني بود. خليفه وقتي اوصاف بابك را ازاين محرم شنيد، براي اينكه بابك را ببيند و بداند اين مرد چه عظمتي است كه ٢٢ سال مبارزاتِ مداوم و خستگي‌ناپذيرش پايه‌هاي دولتِ اسلامي را به لرزه افكنده است، نيم‌شبان برخاسته رخت ساده برتن كرد و وارد خانه‌ي افشين شده بطور ناشناس وارد اطاق بابك شد و بدون آنكه حرفي بزند يا خودش را معرفي كند، دقايقي دربرابر بابك برزمين نشست و چراغ دربرابر چهره‌اش گرفته به او نگريست
 
بامداد روز ديگر خليفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند ويرا ببينند. بنا بر نظر يكي از درباريان قرار برآن شد كه ويرا سوار بر پيلي كرده در شهر بگردانند. پيل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختي زنانه و بسيار زننده و تحقيركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند. پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصداي بسيار زياد با حضور شخص خليفه برفراز سكوي مخصوصي كه براي اين كار دربيرون شهر تهيه شده بود، برگزار شد. براي آنكه همه‌ي مردم بشنوند كه اكنون دژخيم به بابك نزديك ميشود و دقايقي ديگر بابك اعدام خواهد شد، چندين جارچي در اطراف و اكناف با صداي بلند بانگ ميزدند نَوَد نَوَد اين اسمِ دژخيم بود و همه اورا ميشناختند
 
 
ابن الجوزي مينويسد كه وقتي بابك را براي اعدام بردند خليفه دركنارش نشست و به او گفت: تو كه اينهمه استواري نشان ميدادي اكنون خواهيم ديد كه طاقتت دربرابر مرگ چند است! بابك گفت: خواهيد ديد. چون يك دست بابك را به شمشير زدند، بابك با خوني كه از بازويش فوران ميكرد صورتش را رنگين كرد. خليفه ازاوپرسيد: چرا چنين كردي؟ بابك گفت:  وقتي دستهايم را قطع كنند خونهاي بدنم خارج ميشود و چهره‌ام زرد ميشود، و تو خواهي پنداشت كه رنگ رويم از ترسِ مرگ زرد شده است. چهره‌ام را خونين كردم تا زرديش ديده نشود
 
به این ترتیب دستها و پاهاي بابك را بریدند . چون بابك برزمين درغلتيد، خليفه دستور داد شكمش را بدرد. پس از ساعاتي كه اين حالت بربابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند. پس ازآن چوبه‌ي داري در ميدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ي بابك را بردار زدند، و سرش را خليفه به خراسان فرستاد.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
 
تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:" ستارخان ",

 

بیوگرافی و زندگینامه

ستارخان فرزند حاج حسن بزاز قره داغي در 1284ق در قره داغ متولد شد. او از سواد چنداني بهره‌مند نبود و در تبريز به دلالي اسب مشغول بود. ستارخان که در دسته لوطيهاي محل اميرخيز تبريز بود مدتي كوتاه به كدخدايي اين محله انتخاب شد و بعد به دسته تفنگداران ويژه وليعهد مظفرالدين ميرزا پيوست ولي در اين كار چندان موفق نبود و بار ديگر به دلالي اسب روي آورد و در عين حال شرارت را نيز پيشه خود كرد. مأموران دولتي او را به علت ناآرامي تحت تعقيب قرار دادند و او ناگزير به فرار از تبريز شد و به عتبات عاليات رفت. در سامراء در مسلك مريدان مرجع تقليد وقت آيت‌الله ميرزاحسن شيرازي درآمد، اما اقامت وي در عتبات نيز چندان طولي نكشيد و به علت ضرب و جرح يكي از خدام، توسط پليس عثماني دستگير و به ايران بازگردانده شد.

در تبريز به دلالي اسب مشغول شد و در اين كار تا به جايي ارتقاء يافت كه ميدان اسب‌فروشان تبريز را در اختيار خود گرفت. با آغاز جنبش مشروطه‌خواهي در تبريز ستارخان نيز به انجمن حقيقت پيوست و پس از تشكيل انجمن ايالتي تبريز به عضويت آن درآمد.
ستارخان در دوره‌اي كه محمدعلي شاه به مخالفت با مشروطه پرداخت در تبريز فعال شد و در مقابل قواي دولتي ايستادگي كرد. اين مقاومت او را به قهرماني ملي تبديل كرد و از اين مقاومت داستانها براي وي ساختند. پس از آنكه قواي مقاوم در برابر روسها تسليم شد حضور سردار ملي با دسته مسلح خود در تبريز معضلي بود و به همين جهت تدابيري براي خروج وي و باقرخان تدارك ديده شد تا اينكه در 28 شوال 1328 اين دو به همراه گروهي از ياران مسلح خود بنابه دعوت تلگرافي آخوند ملا محمدكاظم خراساني به تهران وارد شدند. علي رغم توصيه مخبرالسلطنه حاكم تبريز كه به سردار اسعد گفته بود: ” زياد باد زير بغل آنها نيندازد“ استقبالي عظيم از آنها شد. سردار و سالار ملي به همراه فداييان خود در پارك اتابك مستقر شدند و در هنگامي كه دولت دستور خلع سلاح همگان را صادر كرد اين دو به خواسته دولت تن نداده، در نتيجه به محاصره قواي دولتي درآمدند و جنگ بين آنها درگرفت.
ستارخان خود در اين درگيري هدف گلوله‌اي قرار گرفته و از ناحيه پا محروج شد. گرچه بعدها ادعا كرد كه اين تير از سوي كسان خود وي شليك شده است نه قواي دولتي، از اين زمان به بعد ستارخان ديگر به گرد سياست نگشت و در تهران اقامت داشت تا اينكه در 25 آبان 1293ش/ 28 ذي الحجه 1332 درگذشت.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی

 

بیوگرافی و زندگینامه

زندگی نامه

میرزا یونس معروف به میرزا كوچك فرزند میرزا بزرگ، اهل رشت، در سال 1259 شمسی، دیده به جهان گشود. سال های نخست عمر را در مدرسه ی حاجی حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه ی جامعه آن شهر به آموختن مقدمات علوم دینی سپری كرد.
در سال 1286 شمسی، در گیلان به صفوف آزادی خواهان پیوست و برای سركوبی محمدعلی شاه روانه ی تهران شد.
هم زمان با اوج گیری نهضت مشروطه در تهران، شماری از آزادی خواهان رشت كانونی به نام «مجلس اتّحاد» تشكیل دادند و افرادی به عنوان فدایی گرد آوردند. میرزا كوچك خان كه در آن دوران یك طلبه بود و افكار آزادی خواهانه داشت به مجلس اتحاد پیوست. در سال 1289 شمسی، در نبرد با نیروی طرفدار محمد علی شاه در تركمن صحرا شركت داشت و در این نبرد زخمی و چندی در بادكوبه در یك بیمارستان بستری گردید. در سال 1294 شمسی، به جای «مجلس اتّحاد» «هیأت اتّحاد اسلام» از یك گروه هفده نفری در رشت تشكیل گردید. بیشتر افراد این گروه روحانی بودند میرزا كوچك خان عضو مؤثّر آن بود. این هیأت هدف خود را خدمت به اسلام و ایران اعلام كرد و به زودی میرزا كوچك خان رهبری هیأت را بر عهده گرفت. پس از اشغال نواحی شمالی ایران از سوی روسیه ی تزاری، هیأت اتّحاد اسلام به مبارزه با ارتش تزار پرداخت و یك گروه مسلح به عنوان فدایی تشكیل داد و روستای كسما را در ناحیه ی فومن مركز كار خود قرار داد و در آن جا سازمان اداری و نظامی به وجود آورد. هیأت اتّحاد اسلام، پس از چندی به كمیته ی اتّحاد اسلام تبدیل شد و اعضای آن به 27 نفر افزایش یافت و رهبری كمیته را میرزا به عهده گرفت و تا پایان سال 1296 شمسی، بخش وسیعی از گیلان و قسمتی از مازندران، طارم، آستارا، طالش، كجور و تنكابن زیر نفوذ كمیته درآمد. این كمیته «نهضت جنگل» و «حزب جنگل» نیز نامیده شده است.
فعالیت های نظامی نهضت جنگل
در فروردین 1297، فداییان نهضت جنگل، پس از چند درگیری با نیروهای انگلیسی مواضع مهم راه رشت – منجیل را در اختیار خود گرفتند. در خرداد 1297، نیروی «كلنل پیچرا خوف» افسر روسی كه قصد بازگشت از ایران را داشت با«ژنرال دانسترویل» انگلیسی كه او نیز می خواست از طریق انزلی به بادكوبه برود هم پیمان شدند و نیروهای روسی در منجیل با فداییان «كمیته ی اتحاد اسلام» به نبرد پرداختند، در حالی كه زره پوش ها و هواپیماهای انگلیس هم برای كمك به او به حركت درآمده بودند. «پیچراخوف» راه منجیل تا رشت و انزلی را گشود و پس از گشوده شدن این راه، نیروهای انگلیسی در دو طرف راه مستقر شدند. در این میان نیروی «كمیته ی اتحاد اسلام» رشت را تصرف كرد، امّا پس از ده روز نیروهای انگلیسی به كمك زره پوش ها و هواپیماها رشت را تسخیر نمودند. در 27 مرداد 1297، میان نمایندگان كمیته ی اتحاد اسلام با نمایندگان انگلیس در رشت قراردادی امضا شد. امضای این قرارداد چنان اختلاف نظر پدید آورد كه میرزا كوچك خان به ناچار انحلال كمیته ی اتحاد اسلام را اعلام داشت و كمیته انقلابی گیلان را تشكیل داد. شماری از سران كمیته اتحاد اسلام كناره گیری كردند و شماری از افراد تندرو در كمیته ی انقلابی گیلان عضویت یافتند.
برای از بین بردن نهضت جنگل، وثوق الدوله در بهمن 1297، به وسیله ی سید محمد تدین پیام صلحی برای كوچك خان رهبر نهضت فرستاد و از او خواست كه نیروی مسلح خود را در اختیار دولت قرار دهد، میرزا نپذیرفت. وثوق الدوله در 18 اسفند 1297، تیمور تاش را با اختیارات تام به استانداری گیلان فرستاد و در خرداد 1298، كلنل «استاروسلسكی» فرمانده ی نیروی قزاق با اختیارات تام، مأمور سركوب نهضت گیلان شد. در عملیات تسخیر رشت توپخانه و هواپیماهای نظامی انگلیس هم شركت داشتند. پیش از حمله ی «كلنل تكاچینكف» از تهران نامه ی تأمین برای میزرا نوشتند، ولی میرزا نپذیرفت و پس از درگیری های فراوان عده ای از سران نهضت از جمله دكتر حشمت كه پزشك بود و به واسطه ی خدمات پزشكی محبوبیت زیادی در لاهیجان كسب كرده بود و در آن جا یك گروه چند صد نفری به نام «نظام ملی» گرد آورده بود، تسلیم نیروی دولتی در رشت شد. نیروهای دولتی تصمیم گرفتند، او را به واسطه ی نزدیك بودن به میرزا آزاد كرده تا او میرزا را ترغیب به تسلیم كند و اگر موفق شد یا نشد خود را پس از ده روز معرفی نماید، امّا دكتر حشمت، پس از بازگشت به لاهیجان دچار تردید شد و چون بازگشت او به تأخیر افتاد، یك گردان مأمور دستگیری او شد. او با گردان دولتی درگیر و شماری از افراد «نظام ملی» كشته شدند و دكتر حشمت دستگیر و در دادگاه نظامی در 4 اردیبهشت 1298، محكوم به اعدام شد.
نهضت جنگل و رهبران انقلاب اكتبر روسیه
جنگلی ها در دوران تزارها قیام خود را آغاز و به مخالفت با آنان پرداختند، امّا در آغاز پیروزی انقلاب اكتبر، روابط جنگلی ها با روس ها حسنه شد. پس از چندی روس ها سیاست خود را تغییر و از حمایت نهضت جنگل دست كشیده و سرانجام به آن خیانت كردند.
در 28 اردیبهشت 1299 شمسی، ارتش سرخ تحت عنوان سركوبی به اصطلاح ضدّ انقلابیون وارد بنادر انزلی و غازیان شد. نهضت جنگل كه حضور نیروهای بیگانه در خاك كشور برایش قابل تحمل نبود و حضور آنان را به زیان استقلال ایران می دید، اسماعیل آقا جنگلی خواهرزاده ی میرزا را به عنوان نماینده به دیدار فرمانده ی ارتش سرخ فرستاد. وی قبل از هر سخنی سراغ میرزا را گرفت و تمایل شدید خود را برای دیدار با او اعلام كرد. بنابراین میرزا در رأس هیأتی به انزلی رفت و در آن جا با فرمانده ی ارتش سرخ دیدار و مذاكره كرد و نسبت به چند موضوع توافق كلی حاصل شد.
اعلام حكومت جمهوری
پس از توافق جنگلی ها با روس ها، سران نهضت به رشت آمدند و در این شهر اعلام حكومت جمهوری كردند. آنان ضمن انتشار اعلامیه ای با عنوان «فریاد ملت مظلوم ایران از حلقوم فداییان جنگل» به مفاسد دستگاه حاكمه ی ایران و جنایات انگلیسی ها اشاره كردند. و در پایان نظریات خود را به شرح ذیل اعلام داشتند:
1- جمعیت انقلاب سرخ ایران، اصول سلطنت را ملغی كرده، جمهوری را رسماً اعلام می نماید.
2- حكومت موقت جمهوری، حفاظت جان و مال عموم اهالی را به عهده می گیرد.
3- هر نوع معاهده و قراردادی را كه قدیماً و جدیداً با هر دولتی منعقد شده است، لغو و باطل می شناسد.
4- حكومت موقت جمهوری، همه ی اقوام بشر را یكی دانسته، تساوی حقوق درباره ی آنان قائل است و حفظ شعایر اسلامی را از فرایض می داند.
كودتای حزب عدالت
پس از ورود ارتش سرخ به ایران، چند تن از اعضای حزب كمونیستی عدالت باكو نیز از روسیه وارد گیلان شدند. این افراد در رشت دست به تشكیل حزبی به نام «عدالت» زدند و رفته رفته، ضمن برگزاری اجتماعات و سخنرانی ها، عملاً موارد توافق شده میان جنگلی ها و روس ها را زیر پا گذاشتند و تبلیغاتی را علیه میرزا آغاز كردند. میرزا در تیر 1299، معترضانه رشت را ترك كرد و اعلام كرد تا زمانی كه حزب عدالت از كارهای خلاف و حمله به اسلام و تبلیغ كمونیسم دست بر ندارد به رشت باز نخواهد گشت. به دنبال این حادثه اعضای حزب عدالت كه بعضی از آنان همچون احسان الله خان و خالو قربان قبلاً از دوستان نزدیك میرزا بودند، درصدد بر آمدند كودتایی را انجام دهند كه طرح آن را قبلاًٌ ریخته بودند. نقشه ی كودتا این بود كه میرزا یا باید كشته شود و یا دستگیر و از رهبری انقلاب كنار رود. میرزا كه تا حدی از هدف اعضای حزب و نقشه ی خائنانه ی آنان مطلع شده بود، به جنگل رفت و در این درگیری ها بسیاری از جنگلی ها دستگیر یا كشته شدند.
شكست نهضت و شهادت میزرا كوچك خان جنگلی
پس از تسلیم خالو قربان، نیروهای دولتی وارد رشت شدند و چون مذاكرات صلح با جنگلی ها به نتیجه نرسید، نیروهای دولتی به تعقیب جنگلی ها پرداختند. برخی از نیروها متفرق، برخی تسلیم و تعدادی نیز كشته شدند. با چنین وضع سخت و دردناكی میرزا در سرمای شدید زمستان از همسرش خداحافظی كرد و در اعماق جنگل عقب نشست تا بتواند نیروهای پراكنده را در فرصت مناسب جمع آوری و سازماندهی كند. امّا در اثر سرما مرگ به سراغش می آید. روزنامه ی جنگل ارگان نهضت درباره هدف نهضت چنین نوشته است:
«ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملكت ایرانیم. استقلال به تمام معنای كلمه، یعنی بدون اندك مداخله ی هیچ دولت اجنبی، [و طرفدار] اصلاحات اساسی مملكت و رفع فساد تشكیلاتی دولتی، كه هر چه بر سرایران آمده از فساد تشكیلات است. ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم. این است نظریات ما كه تمام ایرانیان را دعوت به هم صدایی كرده، خواستار مساعدتیم.»
رهبر نهضت جنگل یك روحانی و مرد دین بود. او انقلاب جنگل و همه ی مظاهر آن را از دریچه ی اندیشه های سیاسی كه از اسلام آموخته بود، می نگریست. او یك باره دست به قیام مسلحانه نزد، همه ی راه ها را آزمود و پس از یأس وارد عمل و مردانه پا به صحنه ی كارزار نهاد.
او شاهد به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی، توسط محمد علی شاه و تحصن علما در سفارت عثمانی بود. او به امید نجات مشروطه به مجاهدین پیوست و در فتح قزوین شركت كرد و با مشاهده ی اعمال خلاف بعضی از مجاهدین به موطن خود رشت بازگشت، اما بار دیگر به مجاهدین پیوست و در فتح تهران شركت نمود و با قوای استبداد جنگید.
علی رغم تلاشی كه در تحریف چهره ی میزرا به عمل آمده، به شهادت تاریخ، وی از مجاهدان مشروطیت و از هواداران جناح اعتدالیون مجلس و وفادار به اسلام بود. او سخت به اتحاد جهان اسلام عشق می ورزید. تاخت و تازهای خارجی در صحنه ی سیاست و اقتصاد كشور و سیاست بازی عناصر منافق و خود فروخته، وضع آشفته گیلان و بی كفایتی دولتمردان، انگیزه هایی بود كه این روحانی جوان، حساس و دلسوخته را به میدان سیاست و سپس به صحنه ی كارزار كشاند.
نخست در برابر استبداد محمد علی شاه ایستاد و سپس با شخصیت های با نفوذ تماس گرفت و در آخرین مرحله از تلاش خود سلاح به دست گرفت و در برابر نیروهای بیگانه به مقاومتی جانانه پرداخت. او بارها در برابر مردم گیلان هدف از نهضت خود را احیای قوانین اسلام اعلام كرد و یادآور شد كه میرزا كوچك هرگز اسلحه را از خود دور نمی كند، مگر وقتی كه مطمئن باشد، افراد ایرانی از تجاوز متجاوزان بیگانه و ستمكاران داخلی مصون و از امنیت و رفاه برخوردار هستند.


ارسال توسط حسام الدین متصدی زرندی
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

اسلایدر